پلاک 14
پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

سکانس اول :میخواهم نظامی شوم!

دیروز داشتم اتوبان مدرس رو به سمت بالا میرفتم که نرسیده به خروجی شهید دستگردی یکی ازدوستانم تماس گرفت وگفت که میخواد منو ببینه منم که باایشون تعارفات معمول رو ندارم همون پشت تلفن گفتم :بگو ببینم چیکار داری؟وایشان ادامه دادند که میخوان برن نیروی انتظامی مشغول بشن و ازمن نظرمیخواستن.

راستش جا خوردم ازاین حرف ،دانشجوی مهندسی برق و درجه داری نیروی انتظامی؟!درعین حال که عجیب بود چندان بنظرم جالب نرسید چون بارها برای خودم موقعیت حضور در نظام پیش آمده و وقتی معقولانه فکرکردم دیدم باچنین تصوری نه به خلق خدا میتونم خدمتی بکنم نه به خانواده ام برای همین راحت قیدشو زدم .حتی یادمه اوایل که نوع نگاهم به شغل آینده مثل ایشون گیرکردن در برزخ چه کنم چه کنم بود به حضور در نیروی دریایی و دوری از خانواده و فامیل و دوست در دریاهای جنوب کشور هم رسیده بودم اما یکی دوسال بعد پیشنهادهای بهتری هم برام در نظام مطرح شد که درنهایت با روحیه خودم سازگار ندیدم و ترجیح دادم هرجایی باشم الی نظام.

به ایشون هم گفتم که اینکار رو نکنید حداقل با شرایط فعلی که دارید اما ظاهرا ایشون عزمشون رو جزم کردن که با ورود به نظام تکلیف خودشونو با شغل آینده شون مشخص کنن.

سکانس دوم : نیاز به جوانان مومن

امروز ظهر درمنزل یکی ازسفرای کشورمان که به تازگی از ماموریت برگشتن مهمان بودم که بخاطر تماس تلفنی که درحین صحبتهامون شد ،ماجرای جالبی رو برام تعریف کردن که بی ارتباط به موضوع بالا نیست .

ایشون گفتند: چند روز پیش یک خانم استاد معارف ودروس حوزوی بهمراه دخترشان درحال پارک کردن خودرو بودند که بدلیل عدم تبحر در رانندگی هنگام پارک کردن دچار مشکل میشوند و جوانای که شاهد این ماجرا بود به کمک آنها میرود .این خانم که ظاهرا چیزی را در منزل جاگذاشته بود ازدخترمحجبه اش میخواهد که بعد ازجابجایی سوئیچ را گرفته و به خانه بیاید اما به محض رفتن مادر مامورین نیروی انتظامی فرامیرسند و به اتهام مزاحمت اخلاقی این جوان را باخود به مرکزناجا منتقل میکنند و فریادها و بیان موضوع ازطرف دختر ومادری که باتوصیفات بالا مشخصا نوع حجابشان نیز قابل تصور است ره به جایی نمیبرد.وحالا این جوان بخاطرآش نخورده و دهان سوخته منتظرعواقب کمک رسانی خود است.

آنچیزی که جالب بود برایم و به ماجرای بالا مرتبط میشود سوال این خانم استاد حوزه و دانشگاه بود که میگفتند:چرا باید چنین کارهایی را به جوانان ناپخته ای بسپارند که حتی زحمت نگاه کردن به وضعیت طرف مخاطبشان را هم بخود نمیدهند؟

نکته جالبتر پاسخ دوست بنده بود که گفتند:اگر به من وشما یا به فرزندانمان پیشنهاد چنین کاری را بدهند میرویم و اجازه میدهیم فرزندانمان بروند یا آنها را منع میکنیم؟

سکانس سوم : تلف نشوید!

چند سال پیش با دوستی آشنا شدم که ازفعالان و تولیدکنندگانی بود که بواسطه فعالیت هایش چندین خانواده را تحت پوشش قرار داده بود و این فعالیتهایش را از یک مغازه چند متری شروع کرده بود.ازاین ماجرا چندسال گذشت تااینکه چهار سال پیش بطور اتفاقی ایشان را مجددا دیدم بعد از گپ و گفت های معمول از وضعیت شغلی من پرسیدو وقتی مطلع شد که کارمند هستم آهی کشید .

درروزگاری که خیلی ها آرزوی کارمندی را دارند دلشان میخواهد سرهر ماه حقوق مشخصی را دریافت کنند تا خیالشان بقول رفیق اولمان تخت باشد تا فردا دست دختر مردم را گرفته و چند روز بعد هم با افزایش جمعیت خود سرپرست یک خانواده باشند این آه برایم عجیب به نظررسید ولی به روی خودم نیاوردم و باخنده پرسیدم حالا چرا آه میکشید؟

دوست خلاقمان پاسخ داد:سرنوشت شما و یک نفر دیگر همیشه برایم اهمیت داشت و دوست داشتم ببینم سرانجام به کجا خواهید رسید؟چون ازآن پشتکار انتظاری بیش از این را داشتم وقتی دیدم با گرفتار شدن در ورطه کارمندی به روزمرگی و احیانا محافظه کاری افتاده ای واقعا ناراحت شدم .واین آه بخاطر ناراحتیم بود.

خندیدم و چیزی نگفتم ولی عمق حرفش عجیب درمن اثر کرد تمام آنروز به این فکرمیکردم چقدر عمیق حرفش را فقط دریک آه و چند کلمه ساده بیان کرد و من هیچ جوابی نداشتم که به او بدهم .

حالا هم چند سال از آن ماجرا گذشته ومن هنوز جوابی برای آن دوستم پیدا نکرده ام


نظرات شما عزیزان:

مهره سوخته
ساعت14:59---14 مرداد 1392
باسلام
اتفاقی این وبلاگتون نگاه کردم این نوشته های مربوط به شغل نظامی رو خوندم جالب بود درد منو تازه کرد من خودم بانیت خالصانه پنج سال بصورت پیمانی تو ناجا خدمت کردم تو این پنج سال خیلی به من سخت گذشت چون که آدمی بودم که اعتقاداتم و دینم از همه چیز مهمتربود متاسفانه اونجا هیچ کسی مثل من نبود من خواستم در کنار این دینم تواین شغل یه خدمتی کرده باشم ولی تا تهش رفتم و اگه ادامه می دادم به قیمت نابودی اون دنیام تموم می شد فقط شرمنده شهدا هستم .


سنگر ساز
ساعت12:48---25 فروردين 1390
آخه ..و چه به نظام (اگه این بره نظام نظام کجا فرار کنه )
فکر کنم کل کرج فهمیدن این می خواهد بره سرکار


س.ر
ساعت21:32---24 فروردين 1390
گاهی اوقات انسان تو زندگیش یه تصمیماتی رو میگیره که شاید به قول خودمون یک مو از بدنش به اون تصمیم راضی نیست یا فقط اون تصمیم رو محدود به زمان یا یک سری ارزش پوچ و واهی میدونه و یا شاید قصد خیری داره ولی راهش رو پیدا نکرده، اینجاست که به یک سنگ صبور یک مشاور لایق یک دوست یایک رفیق خوب که اون دوست خوب هدیه اباعبدلله الحسین(ع) هستش نیاز داره تا راهنماییش کنه،دلگرمش کنه، راه درست رو بهش نشون بده، حالا ممکنه این رفیق امام حسینی هیچ سنخیتی از لحاظ سنی، از لحاظ فکری و از خیلی لحاظ دیگه با اون شخص نداشته باشه ولی مهمترین سنخیت اینه که اسمش رفیق امام حسینیه

منتظر
ساعت19:33---24 فروردين 1390
به نظر من کار کردن در هر جایی مشکلی نداره فقط نفس کار کردن مهمه ولی باید همیشه انسان در هر مکان که مشغول است باید بیشترین تلاشو داشته باشه و بهترین باشه.البته در این بین باید هرکسی توجه کنه حتما کاری را انجام دهد که برای انجام آن آفریده شده و برای پیدا کردن اون کار کارهایی را پیدا کند و انجام دهد که کسی آن را انجام نمیدهد

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









نوشته شده در تاریخ چهار شنبه 24 فروردين 1390 توسط علی جعفری

برچسب ها: انتخاب شغل ناجا امنیت اخلاقی  خبرنگار 
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin